با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد...

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد 

 

 بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد    

 

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ  

 

همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد 

  
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم 

 

 عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد  

 
حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالین"را 

 

 ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد  

 
یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی  

 

گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد  

 
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین 

 

 سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد  
 
 
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟ 

 

 من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد   

 
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست  

 

من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد  

 
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید 

 

 فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد  

 
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون 

 

 پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد 

  
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو  

 

تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد