بعد از ۴ سال دوری...خواستم دوباره ببینمت
یه روز ...نه شب بود...توی ماشین
تو چشمات نگاه کردم
خیره شدم...
هیچی ندیدم...دلم گرفت..اشکم سرازیر شد
تو ... اصلا به من نگاه نکردی
بیرونو نگاه می کردی
و ...
خیلی راحت از معشوقه ها و دنیای کثیفت می گفتی
به حرفات توجهی نداشتم
هنوز حواسم به چشمات بود...
حرفات تموم شد...
یه لحظه به چشام خیره شدی...
من دوباره اشک ریختم...
ولی تو...
بلند بلند خندیدی
اشکامو باک کردم و ازت دور شدم
حالا به این فکر می کنم که چه خوب شد که به من خندیدی
هنوز صدای خندیدنت تو گوشمه
دیگه واست اشک نمی ریزم
حالا دیگه من هم هر وقت به یادت می افتم بلند بلند می خندم...
( تو بزرگترین اشتباه زندگی ام بودی)
که اینطور
چیزی شده ؟ حالت خوبه بهار جون ؟
خوبم
سلام .چطوری بهار جونم .خوبی عروس خانم
سلام عزیزمممنونم ...چه عجب از این ورا اومدی
امیدوارم که تو هم خوب باشی
بهار خانم حالیدون چیطورس؟
نبینم بیای وبم غصه بخوریا!
ما هستیم در خدمتتون
کدوم وب؟؟؟؟؟
سلام چطوری؟ شناختی؟ منم میلاد
باید ببخشید خیلی وقت بود حوصله نداشتم نیومدم
سلام
اره میشناسمت دیر یا زود مهم نیست...مهم اینه که فراموش
نکنیم دوستان وبلاگی را
دلم ترکید
خدا عقلش بده
خیلی زیبا بود، یکبار همچین حسی رو داشتم، الان هم میخندم
هربارکه کودکانه دست کسی را گرفتم ،گم شدم !!
ترس من ازگم شدن نیست !
ازگرفتن دستی است که بی بهانه رهایم کند................
سلام وبت محشربود به منم سربزن