به یاد حسین پناهی

* *
*می خواهم برگردم به روزهای کودکی 
 
 آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .* 
 
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد* 
 
*بالاترین نــقطه ى زمین، 
 
 شــانه های پـدر بــود ... * 
 
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم  
 
بودند . * 
 
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. * 
 
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم  
 
بـود * 
 
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*  
  
 
 
 
ممنون از عمو شاهین عزیزم

توجیهی برای نوشته های اخیرم

شاید گذر زمان التیام‌بخش درد باشد و شاید بشود اندوهی را با زمان 

 

 کم کنیم....ولی مثل آتش زیر خاکستر می‌رود آن زیرترها.... 

 

 می‌رود جایی می‌نشیند که هربار دستت را به آن برسانی 

 

 بسوزاندت.... گذر زمان فراموشی نمی‌آورد....  

 

فقط شاید گاهی آتش و خاکستر و همه‌ی متعلقاتش برود زیر پوستت، 

 

 توی خونت حل شود و آن وقت است که رنج کشیدن را نمی‌فهمی.... 

 

 خیال می‌کنی فراموش کرده‏ای.... و انگار دیگر حسی، هیجانی 

 

 نمانده ...  درد را بغل کرده‌ای... تبدیل به دردی خواهد شد که خزیده 

 

 زیر پوستت، قاطی خونت شده.... دیگر حواست به او نیست.... 

 

 نمی‌کُشی‌اش. ...  

 

و من پرم از این دردها و گاهی از درونم لبریز می شوند 

 

جای بهتری برای خالی کردن انها ندارم...مرا ببخشید که گاهی خیلی 

 

 مبهم برایتان درد و دل می کنم 

فقط برای تو

امشب فقط برای تو می نویسم 

 

محبوبه

 

چقدر خوبه که هر روز با منی

 

هر لحظه و هر ثانیه 

 

هر جا که می رم.... 

 

اصلا انگار که بخشی از وجودمی ... با تو می خندم...حتی با تو اشک می ریزم 

 

هنوز وقتی کسی ازم سوال میکنه که چند تا خواهر دارم...اول از تو میگم... 

 

تو برای من نمردی...تو همیشه با منی...  

 

  

 

بزرگترین اشتباه

 

بعد از ۴ سال دوری...خواستم دوباره ببینمت 

 

یه روز ...نه شب بود...توی ماشین 

 

تو چشمات نگاه کردم 

 

خیره شدم... 

 

هیچی ندیدم...دلم گرفت..اشکم سرازیر شد

 

تو ...  اصلا به من نگاه نکردی 

 

بیرونو نگاه می کردی 

 

و ... 

 

خیلی راحت از معشوقه ها و دنیای کثیفت می گفتی 

 

به حرفات توجهی نداشتم  

 

هنوز حواسم به چشمات بود... 

 

حرفات تموم شد... 

 

یه لحظه به چشام خیره شدی... 

 

من دوباره اشک ریختم... 

 

ولی تو... 

 

بلند بلند خندیدی 

 

اشکامو باک کردم و ازت دور شدم 

 

 حالا به این فکر می کنم که چه خوب شد که به من خندیدی 

 

هنوز صدای خندیدنت تو گوشمه 

 

 دیگه  واست اشک نمی ریزم 

 

حالا دیگه من هم هر وقت به یادت می افتم بلند بلند می خندم... 

 

 

( تو بزرگترین اشتباه زندگی ام بودی)